در دنیایی که هر روز شاهد تغییرات سریع و ناگهانی هستیم، حفظ هویت و ارزشها، چالش بزرگی است. حکایت پیش رو به زیبایی نشان میدهد هر فرد باید به چه ارزشهایی تکیه کند. این داستان با نمایش ناپایداری اعتبار اجتماعی، مخاطب را به فکر فرو میبرد و درسی عمیق درباره اتکا به اصول پایدار و درونی ارائه میدهد.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمرچه ماند باقی مهر است و محبت است و باقی همه هیچ
حضرت مولانا چقدر خوب دنیا را توصیف می کند:
می گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی (پیر و مراد مولانا) را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: «مگر تو شراب خوار هستی؟!»
شمس با آرامش پاسخ داد: «بله، من شراب مینوشم.»
مولانا که هنوز در حیرت بود، گفت: «اما من از این موضوع هیچ اطلاعی نداشتم!»
«حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.»
«در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!»
«به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.»
«با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.»
«پس خودت برو و شراب خریداری کن. در این شهر همه مرا می شناسند،»
«چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!»
«اگر به من ارادت داری، باید این کار را انجام دهی، چون من بدون شراب نمیتوانم غذا بخورم یا صحبت کنم و حتی بخوابم.»
مولوی به خاطر علاقهای که به شمس داشت، عبا به دوش انداخت و شیشهای بزرگ زیر آن مخفی کرد و به سوی محلهای که نصاری در آن سکونت داشتند، راه می افتد. تا قبل از ورود او به آن محله، کسی به او توجهی نداشت، اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و او را تعقیب کردند.آنها دیدند که مولوی وارد یک میکده شد و شیشهای شراب خرید. و پس از پنهان کردن شیشه زیر عبایش، از میکده بیرون آمد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، بدنبالش به راه افتادند و لحظه به لحظه تعدادشان بیشتر میشد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم هر روز در آن مسجد به او اقتدا میکردند.
در این هنگام، یکی از رقیبان مولوی که در میان جمعیت بود، فریاد زد: «ای مردم! شیخ جلالالدین که هر روز در نماز به او اقتدا میکنید، به محله نصاری رفته و شراب خریده است.» آن مرد این را گفت و عبا را از دوش مولوی کشید و چشم مردم به شیشه افتاد.
آن مرد با تحقیر ادامه داد: “این منافق که ادعای زهد میکند و شما به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریده و قصد دارد آن را به خانه ببرد!”
سپس با بیاحترامی به صورت جلالالدین رومی آب دهان انداخت و با ضربهای سخت دستار او را از سرش بیرون انداخت که بر گردنش افتاد. وقتی جمعیت این صحنه را دید و به خصوص زمانی که مولوی را در سکوت و بدون واکنش دیدند، به این باور رسیدند که سالها از سوی او با لباس زهد و تقوای دروغین فریب خوردهاند. درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
شمس درست در آن لحظه رسید و با فریادی بلند گفت: «ای مردم بیحیا! چطور شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه، تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشهای که میبینید حاوی سرکه است، چرا که او هر روز آن را با غذای خود مصرف میکند.»
در این هنگام، رقیب مولوی با تندی پاسخ داد: «این سرکه نیست، بلکه شراب است!»
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی با ناراحتی بر سر خود کوبید و در برابر مولوی به زمین افتاد، دیگران نیز با احترام دستهای او را بوسیدند و سپس متفرق شدند.
در آن لحظه آرامش، مولوی با نگاهی پرسشگر به شمس رو کرد و پرسید: «چرا امشب مرا به چنین آزمایش سختی گرفتار کردی و مجبورم کردی تا آبرو و حیثیتم را به خطر بیندازم؟»
شمس با نگاهی عمیق به مولوی پاسخ داد: «برا اینکه بدانی که آنچه به آن مینازی و به خاطرش خود را برتر میپنداری، جز یک سراب نیست. تو تصور میکردی که احترام عوام برایت سرمایهای ماندگار و همیشگی است، اما خود دیدی که چگونه با تصور یک شیشه شراب، همهی آن احترام به یکباره از بین رفت. به صورتت آب دهان انداختند، بر فرقت کوبیدند و حتی آماده شدند که تو را به قتل برسانند. این آن سرمایهای است که تو بر آن تکیه کرده بودی و در یک لحظه نابود شد. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.»
در نهایت
این حکایت به ما نشان میدهد که جایگاه اجتماعی و احترام دیگران به راحتی با یک سوءتفاهم یا شایعه میتواند از بین برود. این موضوع از منظر روانشناسی و جامعهشناسی یادآور اهمیت تکیه بر ارزشهای درونی و پایدار است، نه بر اعتبار و احترام خارجی که اغلب ناپایدار و متغیر است. افراد معمولاً تحت تأثیر قضاوتهای سریع و هیجانات جمعی قرار میگیرند و ممکن است بدون توجه به حقیقت، به اشتباه قضاوت کنند. این داستان ما را به این تفکر دعوت میکند که نباید زندگی خود را بر مبنای نگاه و قضاوتهای ناپایدار دیگران بنا کنیم، بلکه باید به اصول و ارزشهایی پایدار تکیه کنیم که با گذر زمان و تغییر شرایط از بین نمیروند.
۷۷ دیدگاه دربارهٔ «دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ (شعر کامل و داستان شعر)»
سلام به نظرم ‘شعر هیچ مولانا’ یادآور اینه که گاهی وقتها، کمتر داشتن، به معنای بیشتر زندگی کردنه
همه ما گاهی اوقات فراموش میکنیم که ‘دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ’. این جمله مولانا چقدر تو زندگی روزمرمون تاثیر داره واقعا
رفقا، ‘دنیا همه هیچ اهل دنیا’ یه یادآوریه که شاید باید بیشتر به چیزهای باارزش واقعی تو زندگیمون توجه کنیم. مرسی از مقاله خوبه بیشتر از یک نفر
ممنونیم بابت اشتراک نظر ارزشمندتون
یکی از قشنگ ترین شعر هیچ مولانا رو شنیدین که میگه ‘ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ’؟ خیلی وقتها تو زندگی باید یاد بگیریم بر سر هیچ با هیچ، درگیر نشیم
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمرچه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ
واقعا همینه دنیا هیچه پس چرا اینقدر زیاد بهش ارزش میدیم و همه چیو فداش میکنیم
واقعا خوندن این داستان رو به همه پیشنهاد میکنم
خوشحالیم که دغدغه رشد و یادگیری داشته و اهل مطالعه هستید؛ تبریک به شما
و سپاس بابت همراهی ارزشمندتون؛ بیشتر ازیک نفر
این حکایت برا من یه تجربه ی واقعی بود واقعا نظر مردم خیلی مهم نیست
مولوی و شمس همیشه به آدم یادآوری میکنن که زندگی خیلی عمیقه
داستان خیلی آموزنده و اخلاقیست امیدوارم که بتونیم اون رو در زندگی ساری و جاری کنیم ان شاءالله
امیدواریم در زندگیتون مطلب مقاله براتون کاربردی باشد؛ موفق و بیشتر ازکی نفر باشید.
عالیییی کاش داستانهای بیشتری هم بذارید
خوشحالیم که دغدغه رشد و یادگیری داشته و اهل مطالعه هستید؛ تبریک به شما
و سپاس بابت همراهی ارزشمندتون؛ بیشتر ازیک نفر
ماشالله به شما که این داستان را بیان کردید
دوست عزیز بیشتر ازیکی
ممنونیم که نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتید و همراهمون هستید.
حکایت زیبا و تأثیرگذاری بود واقعا متحول شدم، ممنون
خوشحالیم که دغدغه رشد و یادگیری داشته و اهل مطالعه هستید؛ تبریک به شما
و سپاس بابت همراهی ارزشمندتون؛ بیشتر ازیک نفر
ممنون از تحلیل روانشناسی که نوشتین برای داستان
خوشحالیم که دغدغه رشد و یادگیری داشته و اهل مطالعه هستید؛ تبریک به شما
و سپاس بابت همراهی ارزشمندتون؛ بیشتر ازیک نفر
عااالی سپاس
سپاس بابت همراهی ارزشمندتون
خرافات همیشه در تعقیب ماست . شراب .!! سرکه ..
به دنیای فراموش شدگان خوش امدید
خرافات همیشه در تعقیب ماست . شراب .!! سرکه ..
به دنیای فراموش شدگان خوش امدید
مولوی وشمس هردو کراماتی داشتند اماکراماتی که مولوی ازشمس دید اورابهتراز خوددیدو مریدوشیفته اوشد.حتی مولوی درفراق شمس دیوانه شد.مثلا یک جایی دید
شمس ازرودخانه عریض وپرعمق عبورمی کندوبرروی آن راه می رودودست مولوی راگرفت واورانیزازرودخانه عبورداد.دراین داستان نیزشایدبخاطرکراماتی که شمس داشته شراب تبدیل به سرکه شده.
درود بر شما
این شعر در آثار مولانا وجود ندارد؛ بنابراین این شعر متعلق به ایشان نیست.
دنیا همه هیچ کار دنیا همه هیچ
ای هیچ، برای هیچ، بر هیچ، مپیچ
دانی که از آدمی، چه ماند پس مرگ
عشق است محبت است باقی همه هیچ
شاعر: امیرناصر خزائی
من هم خواستم بگم این بنده ی خدا که اون موقع حضور نداشت چه بر سر تنها سرمایه ی ایران ادبیات غنی آن آمده که معروفترین ابیات گوگل به دلیل اینکه کسی حوصله ی کتاب خواندن ندارد از خود شاعر نیست چه خطاطی ها در مورد این شعر انجام شده و باید مه تقدیم جناب امیر ناصر خزائی شود .
سلام این شعر از شاعر و عارف و فیلسوف گرانقدر بابا افضل الدین مرقی میباشد
ارامگاه ایشان در شهرستان کاشان روستای مرق میباشد
عالی بود.
خوشحالیم که مقاله براتون کاربردی بوده است؛ امیدواریم در مقالات بعدی نیز با محتوایی مفید در خدمتتون باشیم.
بیشتر ازیک نفر
من فکر میکنم که اهل نصارا ازترس اینکه هفتاد و پنج ضربه شلاق نوشجون نکنند ب مولانا بجای شراب سرکه قالب کرده بودند وشمس این را خوب میدانسته وگرنه شراب که سرکه نمیشه م مهدیان
ممکنه
موافقم
عالی
سپاس بابت همراهی ارزشمندتون
سپاس ازشما بسیار عالی بود
سپاس بابت همراهی ارزشمندتون
جالب بود
چقدر خوب که به آموزش توجه دارید؛ تبریک به شما
موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.
شعری جعلی و تحریف
و تخریب چهره مولانا است
عالی بود
خوشحالیم که به محتوای آموزشی توجه دارید؛ همراهیتون ارزشمنده
موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.
عالی
خوشحالیم که تو روزای آخر سال به آموزش توجه دارید.
امسالتون مبارک؛ بیشتر ازیک نفر
خیلی قشنگ بود ولی من اگه جای شمس بودم نمی گفتم که سرکه است تا کسی شراب نخورده باشه نمی دونه شراب چی هست واون زاهد را محکوم میکردم
چقدر خوب که تو این روزای شلوغ اخر سال، شما دغدغه آموزش دارید.
موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.
خیلی زیباست متشکرم
چقدر خوب که تو این روزای شلوغ اخر سال، شما دغدغه آموزش دارید.
موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.
نفهمیدم آبا شمس دروغ گفت با اینکه وافعا مولانا سرکه خریده بود
درود بر بزرگمردان ایران زمین
خوشحالیم که همراهمون هستید و دغدغه مطالعه و یادگیری دارید؛ تبریک به شما
درود بر بزگمردان ایران زمین
درود و سپاس از نیک اندیشی شما .
هزاران سپاس از حسن انتخاب عالی .
مولانا و شمس دو قطب بزرگ انسانیت …
خوشحالیم که اهل مطالعه مقاله و یادگیری هستید؛ تبریک به شما
بسیار زیبا
چه خوب که دغدغه رشد فردی دارید؛ تبریک به شما
موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.
داستان زیبا و معناداری بود.
خواندم ولذت بردم عالی بود.
سپاس بابت همراهی ارزشمندتون
خواندم ولذت بردم عالی بود.
سپاس بابت همراهی ارزشمندتون
عالی بود
سپاس بابت همراهی ارزشمندتون
سلام و درود بر شما ممنون از شما با نشر بیشت مطالب جامع میتوان آگاهی را نشر داد تا باورها درست شود ممنون از شما
خوشحالیم که اهل آموزش و یادگیری هستید؛ همراهیتون باعث افتخار ماست.
بیشتر ازیک نفر
قشنگ بود من تفسیر این بیت رو حدس میزدم ولی داستانش رو نشنیده بودم خیلی خوب بود
قشنگ بود من تفسیر این بیت رو حدس میزدم ولی داستانش رو نشنیده بودم خیلی خوب بود
خوشحالیم که همراهمون هستید و دغدغه یادگیری دارید؛ موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.
واقعا لذت بردم
خوشحالیم که محتوا براتون کاربردی بوده است؛ موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.
به مولانا گفتن شراب حرام است یا حلال ،گفت تاکه خورد
چقدر زیبا و عالمانه
تا که خورد!
نفهمیدم واقعا شراب بود یا سرکه .
خسته نباشید
درود بر شما