روانشناسی، زمینه و رشتهای بسیار گسترده و متشکل از دهها حوزه تخصصی کوچکتر است. هر یک از این حوزههای تخصصی طی سالها توسط مطالعات تحقیقاتی که برای اثبات یا رد نظریهها و فرضیاتی که روانشناسان در سراسر جهان مطرح کردهاند طراحی شده است.
آزمایش روانشناسی مشهور به تعداد زیاد در دنیا انجام شده است. نتایج برخی از این آزمایشها آن چنان با انتظارات روانشناسان نامنطبق بود که باعث حیرت آنها شد. برخی دیگر هم نتایج خنده دار و جالب توجهی به دست دادند. برخی باعث بحثهای فراوان و جنجال آفرینی شد و برخی دیگر از بروز فاجعه جلوگیری کرد.
میپرسید چطور؟ مقاله زیر را که شامل 25 آزمایش معروف روانشناسی است تا انتها بخوانید و نظرتان را برای ما بنویسید. البته که تعداد تست های روانشناسی مشهور بسیار زیاد است. شاید بعدها به سایر تست روانشناسی مشهور هم پرداختیم…
آزمایش روانشناسی اول: یک کلاس تقسیم شده
آزمایش کننده: جین الیوت
هدف: تأثیر نژاد پرستی بر موفقیت و شادکامی
سال آزمایش: 1968 میلادی
در سال 1968، مارتین لوترکینگ به تازگی درگذشته بود. آقای لوترکینگ، برنده جایزه صلح نوبل و رهبر جنبش حقوق مدنی آمریکاییهای آفریقاییتبار بود. یک معلم کلاس سوم دبستان به نام آقای جین الیوت، تحت تأثیر ترور لوترکینگ قرار گرفته بود.
او آزمایشی طراحی کرد تا به دانش آموزان سفیدپوستش (که قفقازی بودند)، شناخت و درک تأثیرات نژاد پرستی را آموزش دهد.
آقای الیوت کلاس خود را به دو گروه مجزا تقسیم کرد. دانش آموزان چشم آبی و دانش آموزان چشم قهوهای. در روز اول، او گروه «چشم آبی» را به عنوان یک گروه برتر نامگذاری کرد و از آن به بعد، آنها امتیازات بیشتری دریافت میکردند. به این ترتیب، گروه «چشم قهوهای» گروه اقلیت کلاس را تشکیل دادند.
خصوصیات منفی که حال آدم را بد می کند، از جمله نژاد پرستی، بر میزان موفقیت کلی یک جامعه تاثیر منفی دارد
او این گروهها را از تعامل با گروه دیگر، منع کرد و بر ویژگیهای منفی گروه اقلیت یعنی چشم قهوهایها تأکید میکرد تا بر خصوصیات منفی کودکان در گروه اقلیت بیفزاید.
جین الیوت بعد از مدتی مشاهده کرد که رفتار کودکان به صورت آنی و فوری تغییر کرده است! گروه «چشم آبی ها» عملکرد تحصیلی بهتری از خود ارائه دادند و حتی شروع به بدرفتاری با همکلاسیهای «چشم قهوهای» خود کردند. در عوض گروه «چشم قهوهایها» اعتماد به نفس کمتر و عملکرد تحصیلی بدتری را تجربه کرد.
اما این پایان کار نبود…
بعد از ثبت این نتایج، معلم، نقشهای این دو گروه را جابجا کرد و این بار «چشم آبیها» اقلیت شدند و مجدداً نتایج تکرار شد.
جین الیوت مینویسد: بعد از پایان آزمایش کودکان چنان آسودهخاطر شدند که یکدیگر را در آغوش کشیدند و توافق کردند که افراد نباید بر اساس ظاهر بیرونی خود (که دست خودشان نبوده) مورد قضاوت قرار گیرند. این تمرین از آن زمان چندین بار با نتایج مشابه تکرار شده است.
آزمایش روانشناسی دوم: آزمایش همنوایی «اَش»
آزمایش کننده: سالومون اش
هدف: نشان دادن اثر جمع و تحت تأثیر قرار گرفتن
سال آزمایش: 1950 میلادی
دکتر «سولومون اش» یک مطالعه پیشگامانه را طراحی و اجرا کرد. او میخواست با طراحی یک آزمایش بفهمد که «افراد به چه میزان از گروه اکثریت اطاعت میکنند یا در مقابل آن مقاومت میکند و اثر چنین تأثیراتی بر باورها و عقاید چیست.»
در این آزمایش، گروهی از شرکت کنندگان در یک اتاق (که پر از آزمایش شوندههای دیگر بود) قرار گرفتند. در این آزمایش، «سالومون اش» تصویری با سه خط شماره دار را به افراد نشان میدهد و از افراد یک سؤال ساده میپرسد: «کدام خط از همه بلندتر است؟»
ما اغلب به دنبال یک استاندارد می گردیم که رفتارهایمان را با آن تطابق دهیم…
بخش پراهمیت این بازی این بود که در هر گروه، تنها یک شرکت کننده واقعی وجود داشت. بقیه شرکت کنندهها، از قبل انتخاب شده بودند و به آنها گفته شده بود که به طور عمدی، جواب «نادرست» را انتخاب کنند.
نتایج حیرت انگیز بود.
تقریباً در همه موارد، شرکت کننده تحت تأثیر جواب سایر افراد قرار میگرفت و با وجود اینکه خط بلندتر به وضوح نمایان بود، جوابی که اکثریت انتخاب کرده بودند را انتخاب میکرد!
ضرب المثل «خواهی نشوی رسوا …» را که شنیدهاید؟
نتایج این آزمایش روانشناسی نشان داد که «بسیاری از ما تمایل داریم در موقعیتهای دشوار، خود را با دیگران یا اکثریت، سازگار کنیم… ما اغلب به دنبال یک استاندارد میگردیم تا رفتارهایمان را با آن تطابق دهیم.»
آزمایش روانشناسی سوم: آزمایش عروسکی به نام «بوبو»
آزمایش کننده: آلبرت بندورا
هدف: بررسی خشونت در کودکان
سال آزمایش: 1961 تا 1963 میلادی
آلبرت بندورا یکی از مشهورترین روانشناسان قرن است. او را بزرگترین روانشناس حالِ حاضر در جهان و یکی از تأثیرگذارترین روانشناسان تاریخ میدانند. «آزمایش عروسک بوبو» یک آزمایش جذاب، جالب و معروف است.
در اوایل دهه 1960، بحث بزرگی به راه افتاد در مورد اینکه ژنتیک، عوامل محیطی و یادگیری اجتماعی، هرکدام چقدر در رشد و تربیت کودک نقش دارند. بندورا، آزمایش عروسک باد شده بوبو را انجام داد تا نشان دهد که «چگونه مشاهده رفتار پرخاشگرانه، میتواند بر یادگیری خشونت کودکان تأثیر داشته باشد.»
او 72 کودک 3 تا 6 ساله را انتخاب کرد که نیمی دختر و نیمی پسر بودند. سپس آنها را به سه گروه 24 تایی تقسیم کرد.
گروه اول: کودکانی که رفتار خشونتآمیز یک الگوی بزرگسال را به مدت ده دقیقه نسبت به «عروسک بوبو» تماشا میکردند. بزرگسالها، به صورت فیزیکی، حمله کردن و ضربه زدن به عروسک بادی حمله میکردند و همزمان با داد و فریاد، پرخاشگری کلامی را نیز نشان میدادند. مثلاً میگفتند: «بزن تو دماغش!» یا «پرتش کن تو هوا!».
گروه دوم: کودکانی که آنها هم رفتار الگوی بزرگسال را تماشا میکردند اما این رفتار یک رفتار خشونتآمیز نبود و بهصورت بازی با سایر اسباب بازیهایی بود که در اتاق آزمایشی توسط آزمایشگر فراهم شده بود.
گروه سوم: گروهی بودند که هیچ نوع الگوی بزرگسالی را تماشا نمیکردند و بهتنهایی در اتاق آزمایش بازی میکردند.
تمام این سه گروه، بهطور کاملاً مساوی به دو گروه دختر و پسر تقسیم شدند. در پایان آزمایش، گروهی از کودکان که الگوی پرخاشگری بزرگسال را تماشا کرده بودند بیشتر از دو برابر گروه کنترل، رفتارهای پرخاشگری فیزیکی و کلامی را نشان دادند و کودکان گروهی که الگوی بدون پرخاشگری بزرگسال را مشاهده کرده بودند حتی نسبت به گروه کنترل، رفتار پرخاشگری کمتری نشان دادند.
این رفتارهای تهاجمی در پسران بیشتر از دختران بود. ضمن اینکه نتایج نشان میداد پسرها از مردان بزرگسال و دخترها از زنان بزرگسال بیشتر تقلید میکنند.
آنچه که بندورا و دیگران توانستند نشان دهند، «اهمیت یادگیری مشاهدهای الگوی رفتاری والدین در کودکان» است. یادگیری مشاهدهای، یکی از مهمترین الگوهای یادگیری در هیجان رفتار و تن گفتار را ارائه میدهد؛ زیرا بر این اساس، نهتنها رفتار را میتوان از طریق مشاهده آموخت بلکه واکنشهای هیجانی مثل ترس و شادی را نیز میتوان بر مبنای روش جانشینی شرطی کرد و آموزش داد.
آزمایش روانشناسی چهارم: آزمایش تصادف خودرو
آزمایش کننده: الیزابت لوفتس و جان پالمر
هدف: آیا پرسیدن سؤالات با روشهای خاص، باعث تحریف خاطرات میشوند؟
سال آزمایش: 1974 میلادی
الیزابت لافتس و جان پالمر هر دو از روانشناسان برجسته شناختی و حافظه اهل آمریکا هستند. این دو دانشمند پژوهشهای مهمی در زمینه حافظه انسان و دیگر موارد مربوط به ذهن و رفتارهای مختلف انجام دادهاند.
خانم لافتس در فهرست 100 پژوهشگر تأثیرگذار قرن بیستم در رده 58 ام قرار گرفت و بالاترین رتبه را در میان زنان متخصص این حوزه به دست آورد.
داستان آزمایش تصادف اتومبیل چه بود؟
دو آزمایش کننده قصد دارند ثابت کنند که چگونه خاطرات میتوانند ما را فریب بدهند. این آزمایش طراحی شد و به دنبال پاسخ این سؤال بود که: «آیا جملهبندی خاص و نوع خاصی از سؤال پرسیدن، میتواند روی شرکت کنندهها به گونهای تأثیر بگذارد که باعث تحریف خاطرات آنها شود و آنها را تحت تأثیر بگذارد یا خیر.»
حافظه انسان به راحتی قابل انعطاف و تغییر شکل است…
در این آزمایش تصاویری از تصادف یک خودرو به شرکتکنندگان نشان داده شد و از آنها خواسته شد آنچه رخ داده بود را توصیف کنند. البته به گونهای که انگار خودشان آن تصادف را به چشم دیدهاند.
شرکت کنندگان به دو گروه تقسیم شدند و هر گروه با استفاده از عبارتهای مختلف مورد سؤال قرار گرفتند. مثلاً به گروه اول میگفتند: «با چه سرعتی در زمان تصادف، رانندگی میکردی؟»
و به گروه دوم میگفتند: «ماشین چقدر داشت تند حرکت میکرد که به ماشین دیگر برخورد کرد؟»
پژوهشگران فهمیدند که استفاده از افعال متفاوت، خاطرات شرکتکنندگان از تصادف را تحت تأثیر قرار میدهد و این نتیجه نشان دهنده آن است که حافظه انسان به راحتی قابل انحراف و تغییرشکل است.
این تحقیق نشان میدهد که حافظه میتواند به راحتی با تکنیک پرسشگری و «سؤال کردن» دستکاری شود، به این معنی که اطلاعات جمعآوریشده پس از این رویداد میتواند با حافظه اصلی ترکیب شود و باعث به یاد آوردن با مفهومی به اسم «حافظه ترمیمی» شود. نتایج آزمایش این اطلاعات بسیار مهمی برای سؤالات مورد استفاده در مصاحبههای پلیس از شاهدان عینی در بر داشت.
آزمایش روانشناسی پنجم: آزمایش ناهماهنگی شناختی
آزمایش کننده: لئون فستینگر
هدف: بررسی زوایای «ناهماهنگی شناختی»
سال آزمایش: 1957 میلادی
مفهوم «ناهماهنگی شناختی» در دانش روانشناسی، نوعی استرس ذهنی یا ناهنجاری و احساس ناخوشایند است که بر اثر شرایطی همچون ایجاد (و القای) همزمان دو یا چند دیدگاه، عقیده، ارزش یا اندیشه ناهمساز در یک فرد به وجود میآید. مثلاً دوست دارید در کشور بمانید، اما همزمان در حال پیگیری برنامه مهاجرت خود هستید.یا مثلاً از فساد گلهمندید، اما خود در حال اجرای یک تصمیم غیراخلاقی یا یک رفتار نادرست هستید.
این تعارض احساس ذاتی ناراحتی را ایجاد میکند که منجر به تغییر در یکی از نگرشها، باورها و رفتارها برای به حداقل رساندن یا حذف ناراحتی دیگر و بازیابی خود میشود.
اما داستان آزمایش ناهماهنگی شناختی چه بود؟
این آزمایش در چند نوبت و به روشهای گوناگون انجام شد.
در آزمایش اول:
پیتر یوهانسن و همکارانش، عکس چهره یک زوج را به افراد مختلف نشان میدادند و میگفتند که در هر زوج، کدام چهره زیباتر است؟ بعد از مدتی، عکسی را دوباره به همان افراد نشان دادند و پرسیدند: چرا این چهره را انتخاب کردی؟ نکته اینجا بود که عکسهایی که به افراد نشان میدادند، عکسهای انتخاب شده آنها نبود. تنها 10 درصد از افراد فهمیدند این عکسها را انتخاب نکرده بوده و بقیه 90 درصد همگی، با انواع توضیحات و توصیفات، علت زیباتر بودن عکس را شرح دادند.
جالب اینجاست که 84٪ شرکتکنندگان در پایان آزمایش، در پاسخ به این سؤال که آیا تعویض عکسها را متوجه میشوید، گفته بودند که حتماً تغییر و تعویض عکسها را متوجه خواهند شد!
در آزمایش دوم:
فستینگر و کارل اسمیت، از شرکت کنندگان دیگری خواستند تا مجموعهای از وظایف خستهکننده (مانند زدن میخها در یک تخته میخ به مدت یک ساعت) را انجام دهند. نگرش اولیه شرکتکننده به این وظیفه بسیار منفی بود؛ اما فستینگر و همکارش، یک 20 دلاری به شرکت کنندگان در سالن انتظار پرداخت کردند. تقریباً همه شرکت کنندگان توافق کردند که وارد اتاق انتظار شوند و شرکتکننده بعدی را متقاعد کنند که این آزمایش خستهکننده میتواند سرگرمکننده باشد.
اما به گروه دوم انتظار، یک دلار داده شد.
نتیجه این بود: آنها که 1 دلار گرفته بودند، به میزان کمتری سعی در متقاعدسازی افراد داخل اتاق که مشغول میخ زدن به دیوار بودند، داشتند.
در حقیقت، آنها دچار ناهماهنگی شناختی شدند. نمیدانستند که آیا «یک دلار» میتواند انگیزهای کافی برای دروغ گفتن باشد یا خیر. در حالی که افرادی که 20 دلار گرفته بودند، به راحتی دروغ میگفتند و دچار ناهماهنگی شناختی نمیشدند.
در آزمایش سوم:
یک دانشجوی روانشناسی به نام جک برام تعدادی از هدایای ازدواج خود را به کلاس درس آورد (یک چراغ، یک توستر، یک رادیوی ترانزیستور و غیره) و از همکلاسیهای خود خواست تا ارزش و مطلوبیت هریک را ارزیابی کنند. سپس از آنها خواست تا بین دو گزینهای که از جذابیت یکسانی برخوردار هستند، یکی را انتخاب کنند.
پس از انتخاب گزینه مورد نظر هر دانشجو، از او خواسته میشد تا بار دیگر بهای همه کالاها را ارزیابی کنند. در ارزیابی دوم، همه افراد بهای گزینه انتخابی خود را افزایش داده و بهای گزینههای دیگر را کاهش میدادند. این نتیجه نشان دهنده آن است که ما همواره در تلاش هستیم تا خود را متقاعد کنیم که بهترین تصمیم را گرفته و بهترین انتخاب را داشتهایم.
آزمایش روانشناسی ششم: آزمایش درک کودکان
آزمایش کننده: رابرت فانتز
هدف: بررسی اینکه کودکان چطور درک میکنند و میبینند
سال آزمایش: 1961 میلادی
رابرت فانتز، روانشناس آمریکایی بود که پیشگام روانشناسی کودک شد. بنیاد روانشناسی آمریکا، او را به عنوان برترین روانشناس در زمینه الگوهای شناختی کودکان انتخاب کرده است.
آقای فانتز آزمایش جالب و سادهای طراحی کرد. دران سالها، روشهای بسیار کمی برای بررسی آنچه در ذهن یک نوزاد رخ میداد وجود داشت. فانتز دریافت که بهترین راه برای فهمیدن این معما، تماشای حرکات و واکنشهای نوزادان است. او عامل اساسی را درک کرد که اگر انسانها به چیزی علاقه داشته باشند، به آن نگاه میکنند.
برای آزمایش این مفهوم، فانتز، یک صفحه نمایش با دو عکس ضمیمه ایجاد کرد و آن را در اتاقکی عمودی قرار داد. (مطابق شکل). روی یکی از آنها یک چشم گاو نر دیده میشد و از طرف دیگر طرح چهره یک انسان بود. این تخته در اتاقی آویخته بود که در آن یک کودک میتوانست به راحتی در زیر آن دراز بکشد و هر دو تصویر را ببیند.
بعد، از پشت تخته که برای بچه نامریی بود، نگاهی به سوراخ انداخت تا ببیند بچه به چه چیزی نگاه میکند. این مطالعه نشان داد که یک کودک دوماهه به اندازه هر بار نگاه به چشم گاو نر دو بار به چهره انسانی نگاه کرد. این نشان میدهد که نوزادان انسان دارای قدرت الگو و انتخاب شکل هستند. پیش از این آزمایش، تصور میشد که نوزادان آشفته و هرج و مرج نگاه میکنند و نمیتوانند احساس واقعیای از خود بروز دهند.
آزمایش روانشناسی هفتم: آزمایش اثر هاثورن
آزمایش کننده: هنری لندزبرگ
هدف: بررسی میزان بهره وری کارگران
سال آزمایش: 1927 تا 1932 میلادی
اثر هاثورن نوعی واکنش است که به واسطه آن کسانی که مورد تحقیق قرار گرفتهاند عملکردشان بهبود یافته یا جنبههایی از رفتارشان را که مورد مطالعه قرار گرفتهاند را (با توجه به اینکه میدانند بر روی آنها مطالعاتی در حال انجام است)، اصلاح میکنند.
روان شناسان سالهاست متوجه شدهاند، افراد بسیاری صرفاً به خاطر توجه خاصی که به آنها میشود، میتوانند رفتارهایی چون بازدهی شغلی خود را بهتر کنند. در مطالعات کلاسیک هاثورن، درباره اثر نورپردازی بهتر بر تولید کارخانه، معلوم شد کارگران صرفاً به خاطر شرکت در تحقیق و توجه خاصی که به آنها معطوف شده بود، بازدهی خود را بیشتر کردند. معمولاً علت این بهبودی را بالا رفتن روحیه و عزت نفسی میدانند که در اثر مورد توجه دیگران بودن در افراد به وجود میآید.
سطح بهره وری کارگران با تغییر متغیرها، دچاردگرگونی می شود..
این مطالعات برای اولین بار توسط هنری لندزبرگ انجام شد. اساس این تحقیقات بر این موضوع استوار بود که آیا با تغییر سطح نور و با کم و زیاد کردن آن تغییری در عملکرد و بهرهوری کارکنان ایجاد میشود؟ با اجرای این تحقیقات به نظر میرسید که عملکرد کارکنان افزایش یافته است و با پایان یافتن تحقیقات این عملکرد دچار کاهش شدیدی میشد.
این مطالعات به نام کارخانهای که یک سری بررسیهای چند مرحلهای و پی در پی انجام شد، نامیده شد.
شرکت لیندزبرگ مطالعاتی را برای ارزیابی این که آیا سطح نور در داخل ساختمان بهرهوری کارگران را تغییر داد، انجام داده است. آنچه که آنها کشف کردند این بود که سطح نور هیچ تفاوتی در بهرهوری ایجاد نکرد، زیرا کارگران هر زمان که مقدار نور از سطح پایین به سطح بالا تغییر داده میشد خروجی خود را افزایش میدادند یا بالعکس.
محققان متوجه این گرایش شدند که سطح بهرهوری کارگران در زمانی افزایش مییابد که هر متغیر دستکاری میشود. این مطالعه نشان داد که خروجی به سادگی تغییر کرده است، زیرا کارگران آگاه بودند که آنها تحت نظر هستند. نتیجه این بود که کارگران احساس مهم بودن داشتند، زیرا از انتخاب شدن و افزایش بهرهوری به عنوان یک نتیجه خشنود بودند.
آزمایش روانشناسی هشتم: آزمایش «سومری خوب»
آزمایش کننده: پلیس نیویورک
هدف: بررسی دلایل بالقوه زمینه ساز نوع دوستی
سال آزمایش: 1973 میلادی دانشگاه پرینستون
مطالعه Conducted در سال 1973 در مدرسه الهیات پرینستون (محققان از دانشگاه پرینستون بودند)
در انجیل، عیسی داستان یک سومری تعریف می شود که به مردی کمک میکند که توسط گروهی از مزدوران قدیمی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. در حالی که یک کشیش و یک فرد مذهبی دیگر هم از کنارش رد شده بودند.
این داستان اغلب به عنوان نمادی برای ذکر این نکته در نظر گرفته می شود که : «افراد مذهبی به همه کمک می کنند اما افراد غیرمذهبی این کار ار انجام نمی دهند.»
بااین حال آزمایش روانشناسی دانشگاه پرینستون خلاف این عقیده را نشان می دهد.
در سال 1973 در مدرسه الهیات دانشگاه پرینستون چهل دانشجو در یک آزمایش که ظاهرا مطالعهای بر روی آموزش مذهبی و ارشاد بود شرکت کردند. آنها پرسشنامه را تکمیل کردند، سپس به آنها دستور داده شد تا به ساختمان دیگری بروند تا مصاحبه تکمیل شود. . به شرکت کنندگان گفته شد که عجله کنند، اما در مسیر این دانشگاه تا آن دانشگاه، فردی هنرپیشه خود را به مردن زده بود و بیهوش روی زمین افتاده بود و نیاز به کمک داشت.
تایج آزمایش دو موضوع مهم را نشان داد. اول اینکه متغیر «عجله داشتن» به شدت بر میزان کمک تاثیر منفی میگذاشت. تنها 10 درصد از دانشجویان به کمک مرد شتافتند. اما وقتی متغیر عجله داشتن حذف می شود، این رقم به 50 درصد افزایش پیدا می کند.
همچنین به نظر میرسید افرادی که اغلب به عنوان افراد مذهبی با عقاید محکم شناخته می شدند، نوع دوستی کمتری از خود نشان دادند.به نظر شما این قضیه تا چه حد درست است؟
آزمایش روانشناسی نهم: آزمایش درماندگی آموخته شده
آزمایش کننده: مارتین سلیگمن
هدف: برخی رفتارهای انسانها
سال آزمایش: 1965 میلادی
از لینک زیر، در مورد این آزمایش فوق العاده بیشتر بخوانید:
درماندگی آموخته شده چیست؟
آزمایش روانشناسی دهم: آزمایش آلبرت کوچک
آزمایش کننده: جان واتسون و رزالی راینر
هدف: ترسهای غیرمنطقی در کودکان
سال آزمایش: 1920 میلادی
آزمایش آلبرت کوچک در زمره آزمایشهای خطرناک روانی (و شاید هم غیراخلاقیترین) آزمایشهای روانی در طول تاریخ محسوب میشود. این آزمایش در سال 1920 توسط جان واتسون و رزالی راینر در دانشگاه جانهاپکینز هدایت شد. این آزمایش به منظور ایجاد ترسهای غیرمنطقی روی یک کودک 9 ماهه به نام آلبرت و شرایط تحت کنترل انجام شد.
آزمایش با قرار دادن یک موش سفید جلوی نوزاد شروع شد که در ابتدا هیچ ترسی از حیوان نداشت. هیچ ترسی در کودک مشاهده نشد. پس از آن، هر بار که آلبرت کوچک موش را با دستانش لمس میکرد، واتسون با چکش بر میلهای فولادی ضربه میزد و صدایی بلند را تولید میکرد.
پس از مدتی، کودک شروع به گریه میکرد و هربار که موش در اتاق ظاهر میشد نشانههایی از ترس هم در کودک نمایان میشد. همچنین واتسون واکنشهای شرطی مشابهی را با دیگر حیوانات و اشیاء در کودک بهوجود آورد تا جاییکه آلبرت از تمامی آن حیوانات و اشیاء کاملاً میترسید.
آزمایش روانشناسی یازدهم: آزمایش عدد جادویی هفت، بهعلاوه یا منهای دو
آزمایش کننده: جرج میلر
هدف: بررسی محدودیتهای ذهن
سال آزمایش: 1956 میلادی
از نام این آزمایش تعجب کردهاید؟
اشکال ندارد. همین آزمایش که تحت مقالهای با همین نام به چاپ رسید، یکی از پایههای اصلی روانشناسی شناختی نوین را تشکیل میدهد.
آقای میلر که در دانشگاه پرینستون تدریس میکرد، مقالاتی را منتشر کرد و ایدههایش خیلی محبوب شد.
جرج میلر در این مقاله بیان میکند که 7±2 تعداد قطعههایی از اطلاعات است که یک فرد عادی میتواند در حافظه کوتاهمدت خود ذخیره کند. این پدیده به عنوان قانون میلر شهرت دارد. این قانون میگوید: «در هر زمان خاص، به طور میانگین، انسانها میتوانند حدود 7 مورد را در حافظه کوتاه مدت خود نگه دارند».
مطالعات بعدی نشان میدهد که ظرفیت حافظه کوتاهمدت انسان یک عدد ثابت بر حسب قطعه نیست و این مقدار برای رقمها، حروف و واژهها بین هفت تا پنج تغییر میکند و حتی در میان خود این موارد هم مقدار ثابتی ندارد. ظرفیت ذخیرهسازی، همبستگی زیادی با مدتزمان لازم برای بیان اطلاعات به صورت گفتاری دارد. این ظرفیت به عوامل گوناگون دیگری نیز بستگی دارد. نظر شما چیه؟
آزمایش روانشناسی دوازدهم: آزمایش سگهای پاولف (شرطی سازی کلاسیک)
آزمایش کننده: ایوان پاولوف
هدف:نگاهی به شرطی سازی حیوانات و انسان ها
سال آزمایش: 1890 میلادی
آزمایش شرطی سازی کلاسیک یکی دیگرا از مشهورترین آزمایشهای روانشناسی است. این اصطلاح اولین بار توسط ایوان پاولف، فیزیولوژیست روسی، پیشنهاد شد. مشاهده ابتداییای که پاولف را به سمت این نظریه هدایت کرد، این بود که بزاق دهان سگها صرفاً با دیدن کسی که قبلاً چندبار به آنها غذا داده است، ترشح میشود؛ حتی اگر شخص اکنون غذایی به همراه نداشته باشد.
پاولوف با این ایده ساده شروع کرد که چیزهایی وجود دارند که یک سگ نیاز به یادگیری ندارد. وی در مطالعه خود گفت که سگها وقتی غذا میبینند یاد نمیگیرند که بزاق ترشح کنند.
او فهمید نشان دادن غذا به سگها موجب ترشح بزاق در دهان آنها میشود و به این ترتیب هربار که غذا را به سگها میداد زنگی را نیز به صدا در میآورد. با گذشت زمان، بهتدریج ارتباطی بین صدای زنگ و غذا برای سگها بهوجود آمد و بزاق دهان آنها با شنیدن صدای زنگ ترشح میشد. این نتیجه نشان میدهد که واکنشها قابل یادگیری هستند.
آزمایش روانشناسی سیزدهم: آزمایش غار دزدان
آزمایش کننده: مظفر و کارولین شریف
هدف: بررسی رفتارهای منازعه آمیز و تنش زا
سال آزمایش: 1954 میلادی در دانشگاه اوکلاهاما
این مطالعه کلاسیک مثالی است از تعصب و حل منازعه. در این آزمایش 22 پسر 11 ساله به صورت تصادفی انتخاب شدند، به دو گروه جداگانه تقسیم شدند و سپس آنها را به یک اردوی تابستانی در پارک ملی غارهای غول پیکر در اوکلاهاما بردند. این دو گروه در کابینهای جداگانه اسکان داده شدند و هر یک از دو گروه به مدت یک هفته از حضور گروه دیگر کاملاً بیخبر بود. پسرها در طول این مدت با هم کابینیهای خود ارتباط برقرار کردند. سپس هنگامی که دو گروه به یکدیگر معرفی شدند، در هر کدام از آنها سوء استفادههای کلامی مشاهده شد. ناظران این آزمایش برای شدت بخشیدن به ایجاد تنش و منازعه بین این دو گروه آنها را در مجموعهای از تمرینهای رقابتی در مقابل هم قرار دادند.
فیلم سمینار حل تعارض و اختلاف در زندگی و کار
مدیریت تعارض با تکنیک برنده-برنده
این تنشها تا جایی ادامه پیدا کرد که دو گروه حتی از غذا خوردن در یک اتاق مشترک هم خودداری میکردند. آخرین مرحله این آزمایش ایجاد دوستی و صمیمیت بین دو گروه رقیب و مخالف بود. فعالیتهای جذاب و سرگرمکننده این قسمت از آزمایش از جمله پرتاب فشفشه و تماشای فیلم در ابتدا مؤثر واقع نشد و به این ترتیب پژوهشگران به طراحی تمرینهای تیمی پرداختند که در این تمرینها دو گروه مجبور به همکاری با یکدیگر بودند. در پایان این آزمایش، پسرها تصمیم گرفتند که با یک اتوبوس به خانه برگردند و این تصمیم آنها حاکی از آن بود که همیشه راهحلی برای چالش و مسئلهها وجود دارد و با همکاری و مشارکت میتوان بر تعصبها پیروز شد.
آزمایش روانشناسی چهاردهم: آزمایش «اثر اجماع کاذب»
آزمایش کننده: لی رأس
هدف: آیا دیگران با ما هم عقیده اند؟
سال آزمایش: 1977 میلادی در دانشگاه استنفورد
اثر اجماع کاذب عنوان یک نوع سوگیری شناختی در روانشناسی است. منظور از اثر اجماع کاذب اشاره به این ایده رایج ولی نادرست است که افراد فکر میکنند دیگران هم عقاید، نظرات و جهانبینیای مشابه با آنها دارند. این پدیده میتواند به آشفتگی، سوء برداشت، تصمیمگیریهای ضعیف و ناکارآمدی منجر شود و عاملی نامطلوب برای کسبوکارها محسوب میشود.
بیایید سادهتر به این قضیه نگاه کنیم.
مثلا شما فیلمی را تماشا می کنید و از آن خوشتان می آید. بعد فکر می کنید همه از این فیلم باید خوششان بیاید.
شما فکر میکنید سگ از گریه، حیوان بهتری برای نگهداری در منزل است. خیال می کنید دیگران هم با شما هم نظرند. در حالی که اینطور نیست.
در یک مطالعه، این آزمایش در یک تاکسی انجام شد. سه نفر در یک تاکسی هستند و نفری که جلو نشسته بر میگردد و به این سه نفر شیرینی تعارف میکند. کسی که نمیگیرد بعدا اعتراف کرده بود که تصورش اینست که شخص جلویی نیتی دارد و با خود میگوید: «کدام آدم عاقلی از این شیرینی میخورد؟من که میگم هیچکس برنمیداره!»
اما مشاهده شد که دو نفر دیگر به راحتی از شیرینی تعارف شده خوردند.
شخصی که اول فکر کرده بود هیچکس شیرینی برنمیدارد، دچار اشتباه اثر اجماع کاذب شده بود. اثر اجماع کاذب منجر میشود مردم به اشتباه فکر کنند که اکثریت با آنها موافق هستند.
این ویژگی در فرهنگ های مختلف و در برخورد آنها با هم زیاد روی می دهد. آدمهای فرهنگهای متفاوت، جهان را بسیار متفاوت نسبت به عادتهای ما میبینند، اما اثر اجماع کاذب ما را وا میدارد تا باور کنیم مردم با فرهنگهای متفاوت با ما همنظر هستند.
این پدیده به آشفتگی، سوءتفسیر، تصمیمگیریهای ضعیف، ناکارآمدی و… میانجامد.
حدس بزنید کدام گزینه گزینههای دیگری را انتخاب میکند که خودشان انتخاب میکنند، ویژگیهای فردی را که احتمالا هر کدام از این دو گزینه را انتخاب میکند را انتخاب میکنند.
آزمایش روانشناسی پانزدهم: آزمایش «ندیدن تغییرات!»
یک آزمایش جالب دیگر، ندیدن تغییرات است. در این آزمایش نشان داده شد که حواس پرتیهای تصویری میتواند عاملی در بهوجود آمدن ندیدن تغییرات باشد.
در این آزمایش مردی که پشت صندوق یک فروشگاه ایستاده بود، یک فرم رضایتمندی مشتری را به یکی از مشتریان داد. او سپس به بهانه بالا آوردن بستهای که پشت میز قرار داشت، خم می شود و پس از آن مرد دیگری که در پشت میز قرار گرفته بود به جای او بلند شد و بسته را به مشتری داد.
مرد دومی که در این آزمایش ظاهر شد هیچ شباهتی به نفر اول نداشت و حتی پیراهنی با رنگی متفاوت بر تن داشت. جالب است بدانید که 75 درصد از مشتریان حتی متوجه چنین تغییری نشدند و این نتیجه نشان میدهد که ذهن انسان از یک لحظه تا لحظه دیگر چه حجم وسیعی از اطلاعات را از دست میدهد.
ذهن انسان از یک لحظه تا لحظه دیگر چه حجم وسیعی از اطلاعات را از دست میدهد.
نوع دیگری از این آزمایش به این شکل انجام شد که فردی که یک تخته چوب در دست دارد، در خیابان از شخصی آدرس میپرسد. اما در حین آدرس دادن، جایش را با فرد دیگری عوض می کند. بسیاری از افراد نمی توانند متوجه تغییر فرد شوند.
ندیدن تغییرات عبارت است از ناتوانی در شناسایی تغییرات ظریف و نامحسوس در اشیا یا مناظری که تنها با بررسی نزدیک تر و عمیق تر آنها میتوان پی به این تغییرات برد. این ناآگاهی حتی میتواند دربردارنده شناخت چهرههای انسانها نیز باشد.
آزمایش روانشناسی شانزدهم: آزمایش «توجه انتخابی»
آزمایش کننده: سیمون و چابریس
هدف: بررسی میزان هوشیاری و توجه انسان
سال آزمایش: 1999 میلادی در دانشگاه هاروارد
این ویدئو را تماشا کنید. ٰقط تعداد پاس هایی که بازیکنان به هم می دهند را بشمارید:
آیا فکر میکنید که شما فردی بسیار هوشیار هستید؟ یک راه برای اندازه گیری این ویژگی در شما وجود دارد. آیا پاسخ صحیح را در ویدئو دریافت کردید؟ اگر اینطور است پس به شما تبریک میگوییم؛ اما سؤال مهمتر این است که آیا به مردی که لباس گوریل به تن داشت هم توجه کردید؟ در آزمون گوریل نامرئی «آزمون معروف هوشیاری سیمونز و چابریس» از شرکتکنندگان خواسته میشود تا تعداد پاسهای انجام شده بین بازیکنان بسکتبال تیم سفید را بشمارند.
در اواسط این تست، مردی با لباس گوریل وارد زمین بازی میشود و پیش از خارج شدن از صفحه نمایش در مرکز زمین بازی توقف میکند. نتایج این تحقیق نشان داد که بیشتر شرکتکنندگان در این آزمون اصلاً هیچ توجهی به گوریل نشان ندادهاند و به این ترتیب ثابت میشود که برآورد انسانها از توانایی خود برای انجام مؤثر چند کار همزمان اغلب دستخوش اغراق و بزرگنمایی میشود.
همچنین رنگ پرده در این آزمون عوض میشود. آیا توانستید تشخیص دهید؟
آزمایش روانشناسی هفدهم: آزمایش «زندان استنفورد»
آزمایش کننده: فیلیپو زیمباردو
هدف: آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، میتوان علت بدرفتاریهایی را که در زندانهای آمریکا میشود درک کرد؟
سال آزمایش: 1971 میلادی در دانشگاه استنفورد
درسال 1971 یکی از مشهورترین و خطرناکترین آزمایشهای روانشناسی تاریخ در دانشگاه استنفورد انجام شد.
در این آزمایش چندین دانشجوی سالم (از نظر روانی) به صورت آزمایشی نقشهای زندانی و زندانبان را پذیرفتند. زیمباردو و تیمش میخواستند ببینند آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، میتوان علت بدرفتاریهایی را که در زندانهای آمریکا میشود درک کرد یا خیر. خود روانشناسها هم فکر نمیکردند چنین نتایج حیرت انگیزی از این آزمایش به دست بیاید.
برای آزمایش یک زندان نمادین در زیرزمین دانشکده روانشناسی دانشگاه استنفورد ساخته شد و 24 دانشجوی مرد که به صورت تصادفی انتخاب شده بودند، پذیرفتند که به مدت دو هفته نقش زندانی یا زندانبان را بازی کنند. دانشجوی لیسانس جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان» و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنیها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیتزدایی و فردیتزدایی را تشدید کند.
و اما نتایج آزمایش به صورت خلاصه به این شکل بود که: «پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند.» نتایج به قدری عجیب بود که آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از 6 روز متوقف شد.
دانشجوها ظاهراً زیادی در نقششان فرو رفته بودند! آنها به حدی خشونت آمیز و تهاجمی رفتار میکردند که اعمال شکنجههای روانی ضرورت پیدا میکرد.
حتی فیلیپ زیمباردو – روان شناس و استاد دانشگاه استنفورد- که سرپرست این آزمایش بود نیز مجوز ادامه بدرفتاریها و شکنجهها را صادر کرد تا حساسیت و آسیبپذیری در برابر این تأثیرات را به اثبات برساند. این مطالعه به دلیل سختی و شدت اعمال شده در آن 6 روز پس از آغاز متوقف شد اما ثابت کرد که موقعیتها و شرایط (برخلاف تمایلات و گرایشهای طبیعی فردی) میتوانند تحریککننده برخی رفتارهای مشخص باشند.
آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت بسیار زیاد موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیطهایی مثل زندان. دقت کنید که شرکت کنندگان، بهطور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آنها وجود نداشت که بتواند رفتار آنها را توضیح دهد.
با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا میکردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان میخواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندانهای واقعی میبینیم. این یافتهها نشان میدهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری آسیب زا است که میتواند رفتار انسانهای عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.
آزمایش روانشناسی هجدهم: آزمایش «استنلی میلگرام»
آزمایش کننده: استنلی میلگرام
هدف: سنجش میزان اطاعت اشخاص از قدرت بالادستی در انجام کارهایی مغایر با وجدان شخصی افراد
سال آزمایش: 1961 میلادی در دانشگاه استنفورد
در سال 1961 استنلی میلگرام روانشناس آمریکایی آزمایش جالبی طراحی کرد تا میزان اطاعت اشخاص از اقتدار و قدرت بالادستی را در کارهایی که با وجدانش جور در نمیآید را تست کند.
در این آزمایش تعدادی داوطلب وجود داشت. به آنها گفته شد که هدف از انجام آزمایش، تحقیقاتی در مورد حافظه و یادگیری و چنین مسائلی است و اینکه میخواهیم ببینیم شوک الکتریکی یادگیری شما را بهبود میبخشد یا خیر.
در حقیقت داوطلبان هدف اصلی آزمایش را نمیدانستند.
آزمایش با یک قرعهکشی ساختگی میان شخص داوطلب و شخص دیگری (که در واقع همدست محقق بود ولی خود را داوطلب جا میزد) شروع میشد. از داوطلب درخواست میشد که از میان دو برگه کاغذ یکی را انتخاب کند مشخص شود نقشش در آزمایش معلم است یا یادگیرنده.
از آنجایی که روی هر دو ورقه نوشته بود «معلم»، همدست محقق همیشه ادعا میکرد که روی ورقش «یادگیرنده» نوشته شده و بدین ترتیب همیشه داوطلب «معلم» انتخاب میشد. سپس لباس سفید آزمایشگاه را به تن داوطلب میپوشاندند. سپس داوطلب به اتاقی برده میشد که در آن فردی حضور داشت که خود را دانشمند محقق طرح جا میزد، در اتاق دیگری که با یک دیوار از آنها جدا میشد، یادگیرنده بود که تظاهر میشد، شخصی است که آزمایشهای مربوط به یادگیری بر روی او در حال انجام است. در برخی از صورتهای آزمایش شخص یادگیرنده قبل از جدا شدن به داوطلب میگفت که بیماری قلبی دارد.
نحوه انجام آزمایش اینگونه بود که معلم یک سری کلمات جفتی را از روی کاغذ میخواند، مثلاً: کاغذ و نردبان، دکمه و موز، هوا و تلفن.
آزمایش میلگرام از مشهورترین آزمایش های روانشناسی تاریخ است
سپس معلم حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست هر جفت کلمه آزمایش میکرد و از یادگیرنده میخواست که از بین 4 گزینه، جفت صحیح را انتخاب کند. مثلاً بعد از شنیدن کلمه کاغذ، باید میگفت: نردبان. معلم به یادگیرنده اعلام میکند که در مقابلِ هر پاسخِ غلط، یادگیرنده را با شوک الکتریکی جریمه خواهد کرد و شدتِ این شوک هر بار بیشتر از بارِ قبل خواهد بود. در شوکِ 180 ولتی یادگیرنده فریاد میکشد: «من دیگر نمیتوانم درد را تحمل کنم» و در شوک الکتریکی 270 ولتی عکسالعملِ شاگرد تنها یک جیغ وحشتناک است. با بالا رفتن میزان شوک، یادگیرنده به دیوار حائل میکوبد و التماس میکند که بیماری قلبی دارد و نباید دیگر به او شوک وارد شود. (البته در واقع این شوکها وارد نمیشد، اما معلم از آن خبر نداشت و صدای جیغ و فریاد در واقع ضبط شده بودند.) اگر معلم از دادن شوک خودداری میکرد دانشمندی که کنار معلم بود، او را به ادامه شکنجه ترغیب میکرد.
به نظر شما، چند درصد از افراد داوطلب تصادفی حاضرند در چنین آزمایشی در نقش معلّم به افراد شوک مرگبار 450 ولت بدهند؟ پیش از انجام آزمایش، میلگرام طی یک نظرسنجی از عده زیادی از افراد این سؤال را پرسیده بود. جالب است که همه، احتمال چنین کاری را اکیداً رد میکنند؛ اما آزمایش میلگرام نشان داد که قرار گرفتن در شرایط چنین آزمایشی پتانسیل افراد برای دادن چنین شوکی را به شدت تقویت میکرد.
در حقیقت در نخستین سری از آزمایشهای میلگرام، 65 درصداز شرکت کنندگان حاضر شدند به دیگران شوک 450 ولتی وارد کنند. این رقم بسیار بالایی از افراد است. بیش از نیمی از افراد حاضر بودند چنین شوکی را وارد کنند. حتی با وجود اینکه میدانستند این یک آزمایش است!
با اینکه داوطلبها شدیداً مضطرب شده بودند، ولی نمیتوانستند که اتوریته (اقتدار) و مقام علمی پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) را رد کنند. اندکی از افراد از اعمال درد لذّت هم میبردند و با علاقه آن را انجام میدادند.
آزمایش روانشناسی نوزدهم: آزمایش «تعویض مادر!»
آزمایش کننده: هری هارلو
هدف: بررسی تأثیر جدایی نوزاد از مادر، نیاز از روی وابستگی و انزوای اجتماعی
سال آزمایش: 1957 تا 1963 میلادی در دانشگاه ویسکانسین
در حوالی دهه 60 میلادی، هری هارلو روانشناس مشهور آمریکایی با آزمایشهایی که به روی گون میمون رزوس انجام داد نقش مهمی در ادراک و رشد شناختی بازی کرد.
آقای هارلو طی این آزمایشها تأثیر و اهمیت ابراز توجه و همراهی را به روی رشد شناختی اثبات کرد. جالب است بدانید طی سلسله آزمایشهای آقای هارلو، روانشناس مشهور آبراهام مازلو هم با او همراهی میکرد.
آزمایشهای هارلو بسیار بحث برانگیز شد.
اما شرح آزمایشهای او چه بود؟
آقای هارلی میمونهای رزوس را چند ساعت پس از تولدشان از مادر جدا کرد و آنها را نزد دو مادر جایگزین قرار داد تا آنها را پرورش دهند. یکی از این مادرها از سیم ساخته شده بود که برای تغذیه نوزاد هم یک بطری شیر به او وصل شده بود. مادر دیگر از پارچهای حولهای ساخته شده بود که هیچ غذایی هم در دست نداشت. جالب است بدانید که بچه میمونها ساعات بیشتری را با مادر حولهای میگذراندند و این مشاهده ثابت میکند که عشق و محبت (نرمی حوله و حس در آغوش گرفتن میمونها) نقش بسیار مهمتری از تغذیه در رشد کودک دارد؛ یعنی کودک حاضر بوده از غذایش بگذرد و در آغوش مادر قرار گیرد.
میمونها 24 ماه از مادرشان دور بودند. طی این مدت اختلالات شدید رفتاری در آنها مشاهده شد. هنگامی که مجدداً میمونها به پیشگاه مادرشان بازگشتند، به تدریج اختلالات رفتاری را کنار گذاشتند، وضع تغذیهشان بهبود پیدا کرد و مثل میمونهای عادی رفتار کردند.
آزمایش روانشناسی بیستم: آزمایش «اثر تماشاگر» و قتل کیتی جنوویس
آزمایش کننده: دنیل باتسون و دارلی
هدف: بررسی همدلی و تأثیر آن بر اعتنا یا بی اعتنایی
سال آزمایش: 1973 در دانشگاه پرینستون
در سال 1973، یک آزمایش توسط جان دارلی و دانیل باتسون طراحی شد. پیشینه آزمایش اما به سالها قبل بازمیگشت.
در سال 1964 کیتی جنوویس بیست و هشت ساله هنگام بازگشت از محل کار خود با ضربات متعدد چاقو به قتل رسید. حدود ساعت 3 نیمه شب، جنوویس که خودروی خود را در فاصله اندکی از خانهاش پارک کرده بود، به سمت خانه به راه افتاد؛ اما در راه با وینستون موزلی رو به رو شد. او که به شدت ترسیده بود شروع به دویدن به سمت خانه کرد، اما موزلی که سریعتر از او بود موفق شد دو ضربه چاقو به پشت جنوویس بزند. جنوویس فریاد میکشید و کمک میخواست.
یکی از همسایگان از پشت پنجره فریاد میکشد او را رها کن. موزلی فرار میکند و جنوویس در حالی که به شدت مجروح شده به آرامی به سوی آپارتمانش میرود، اما با در بسته روبه رو میشود و به دلیل زخم شدید بر روی زمین می افتد و درخواست کمک میکند. 10 دقیقه بعد موزلی بار دیگر بر میگردد و این بار پس از درگیری با جنوویس با ضربات متعدد چاقو او را به قتل رسانده و فرار میکند.
این درگیریها حدود 30 دقیقه طول میکشد. در نهایت پس از فرار موزلی، یکی از همسایگان با پلیس تماس گرفته و با رسیدن پلیس و آمبولانس، جنوویس در مسیر بیمارستان جان خود را از دست میدهد.
روزنامه نیویورک تایمز گزارش داده که دست کم 37 نفر از همسایگان صدای جنوویس را شنیده و از پنجره آپارتمان خود ناظر درگیری بودهاند، با این حال نه تنها کمکی به جنوویس نکردهاند بلکه حتی با پلیس نیز تماس نگرفتند.
سالها بعد دو روانشناس تحت تأثیر چنین گزارشی، به گشفی به نام اثر تماشاگر رسیدند.
اثر تماشاگر بعد از قتل کیتی جونز اهمیت دوچندانی یافت…
سؤال این بود که که چه چیزی سبب شده تا هیچ کس واکنشی نشان ندهد؟
بسیاری از کارشناسان، آن را به بیعاطفهشدن شهروندان شهرهای بزرگ نسبت دادند.
اما روانشناسان اجتماعی تلاش کردند تا شرایطی را که تحت آن یک تماشاچی به شخص گرفتار کمک میرساند، بفهمند. خیلی زود آزمایشها نشان داد که برخلاف تئوریهای محبوب، مردم شهرهای بزرگ نسبت به درد و رنج همنوعانشان بیتفاوت نیستند. آزمایشها نشان میداد که هرگاه تنها یک نفر شاهد رنج و محنت دیگری باشد، احتمال کمک بسیار بالا خواهد بود؛ با افزایش تعداد شاهدان اما نه تنها از احتمال کمک کاسته میشود، بلکه حتی از احتمال آنکه حداقل یک نفر پیشنهاد کمک بدهد کم میشود. روانشناسان اجتماعی سه نکته را از یافتههای این حادثه یادداشت کردند:
- اول: هرچه جمع بزرگتر باشد، از بار روانی و هزینه کمکنکردن کم میشود.
- دوم: هرچه جمع بزرگتر باشد، شرم و خجالت فرد یاریرسان از اینکه کمکش مناسب نباشد، بیشتر میشود.
- سوم: انسانها، مقتضیبودن کمک خود را از رفتار دیگر افراد گروه استنباط میکنند. در جمعهای بزرگ، عدم مداخله هر فرد، به دیگران این علامت را میدهد که احتمال آنکه این مداخله مناسب باشد کم است.
دو روانشناس، اثر تماشاگر را ناشی از این واقعیت میدانستند که در جمعهای بزرگ احساس مسئولیت فردی کاهش مییابد. آنها نام این نظریه را «لوث شدن مسئولیت» گذاشتند. بر اساس این نظریه، در حضور گروه بزرگی از مردم، افراد کمتر احساس مسئولیت فردی داشته و یا دست به اقدامات اورژانسی میزنند. هنگامی که شما در جمع بزرگی قرار دارید، احساس مسئولیت شما برای مداخله در امور کاهش مییابد، چرا که گمان میکنید دیگران نیز در این مسئولیت دخیل هستند. روانشناسان وقایع مرتبط یا مرگ جنوویس را این گونه تفسیر میکنند که افرادی که شاهد ماجرا بودهاند، دست به عمل نزدهاند، چرا که احساس میکردند دیگران چنین خواهند کرد. در واقع در این شرایط شاهدان فکر میکردهاند که دیگران به پلیس زنگ میزنند و یا در صورت لزوم به کمک دختر خواهند رفت.
پدیده اثر تماشاگر اخیراً در یکی از خیابانهای شلوغ لندن مورد آزمایش قرار گرفت و این نتیجه را به همراه داشت که وضعیت اجتماعی شناخته شده افراد نقشی مؤثر در دریافت یا عدم دریافت کمک توسط فرد نیازمند کمک بازی میکند؛ با این وجود، در چنین شرایطی بیشتر افراد همچنان بدون توقف به راه خود ادامه میدهند.
در تحقیق جالب دیگری، روانشناس دیگری به نام گارسیا و همکارانش نشان دادند که هرچه تصور افراد از تعداد حاضرین بیشتر باشد، امکان کمک رساندن آنها به افراد دیگر کمتر است. گارسیا از شرکت کنندگان خواست تا در ذهن خود شرایطی را تصور کنند که در میان جمعیتی قرار دارند و در این شرایط فردی وجود دارد که به کمک آنها نیاز دارد. سپس از شرکت کنندگان در مورد کمک کردن یا نکردن و همین طور در مورد تخمین آنها از جمعیت اطرافشان سؤال شد. در نهایت گارسیا به این نتیجه رسید که هر چه جمعیت تصور شده بیشتر باشد، احتمال کمک کردن افراد کمتر میشود.
شاید با این تفاسیر بهتر بتوانیم علت این موضوع را بفهمیم که در شرایط سیل، قتل، زلزله یا هر اتفاق ناگوار دیگر، چرا اکثر افراد ترجیح میدهند به جای کمک کردن به هم موبایل خود را درآورده و مشغول فیلمبرداری شوند!
آزمایش روانشناسی بیست و یکم: آزمایش «خطای هالهای»
آزمایش کننده: ریچارد نیسبت و تیموتی ویلسون
هدف: بررسی خطا در شناخت و تصمیم گیری
سال آزمایش: 1977 در دانشگاه میشیگان
اثر هالهای یا خطای هالهای به صورت خلاصه بیان میکند که افراد عموماً فرض میکنند که افرادی که به صورت فیزیکی جذاب هستند، به احتمال بیشتری باهوش، صمیمی و موفق هستند.
اثر هالهای در حقیقت نوعی خطا در شناخت و تصمیمگیری است که ذهنیت قبلی قضاوتکننده در آن تاثیرگذار است و خیلی از اوقات از حقیقت و انصاف به دور است؛ یعنی: «من یکی از ویژگیهای شما را میبینم و بر اساس آن ویژگی در مورد سایر ویژگیهای شما پیشداوری میکنم.»
مثلاً فرض کنید معلمی از دانش آموزی ذهنیتی منفی به عنوان یک فرد «تنبل» دارد. به احتمال زیاد در برخوردهای بعدی نیز این پیش داوری بر قضاوت او تأثیرگذار است. برای همین است که به معلمان همیشه توصیه میشود در هنگام تصحیح برگههای امتحانی به اسامی دانش آموزان نگاه نکنند تا ذهنیتهای قبلی بر نحوه قضاوت آنها تأثیر نگذارد.
تأثیر خطای هالهای میتواند در قضاوتکننده بسته به تصویر ذهنی قبلی مثبت یا منفی باشد. برندهای بزرگ دنیا تلاش میکنند از جنبه مثبت این خطا، برای بازاریابی بیشتر محصولات خود استفاده کنند. برای همین هم هست که نهایت تلاششان را میکنند که نام برندشان تحت هیچ شرایطی خراب نشود. وگرنه اثر هالهای آن از بین خواهد رفت.
اثر هاله ای یعنی ما چقدر تحت تاثیر دیگران تصمیم گیری می کنیم…
آزمایش اثر هالهای در سال 1977 انجام شد. در این آزمایش، دانشجویانی به صورت تصادفی به دو گروه تقسیم شدند. از آنها خواسته شد تا یک مربی روانشناسی را مورد ارزیابی قرار دهند. هر گروه یک مصاحبه متفاوت از یک روانشناس واحد را به صورت جداگانه میدیدند.
در اولین ویدیو، مربی خود را به عنوان فردی بسیار دوستداشتنی، محترم، کاریزماتیک، جذاب و باهوش و پرانگیزه نشان میداد. او با احترام با دانشجویان صحبت میکرد و رویکرد خود برای آموزش را رویکردی انرژی بخش و پرانگیزه و پراشتیاق نشان داد.
در دومین ویدئو اما استاد رفتاری سختگیرانه و بدگمان نسبت به دانشجویان نشان داد. او نشان داد که سبک آمزشیاش سخت و نفس گیر است و هرکسی از پسش برنمی آید.
بعد از تماشای این فیلمها، از سوژهها خواسته شد تا ظاهر فیزیکی، لهجه و رفتارهای استاد را ارزیابی کنند.
با وجود اینکه لهجه در هر دو ویدئو یکسان بود (فرانسوی با لهجه بلژیکی)، گروه اول لهجه استاد را کاملاً عالی و جذاب و گروه دوم لهجه او را خیلی نفرت انگیز ارزیابی کردند!
موضوع برای ظاهر فیزیکی و رفتارهای او هم به همین منوال بود. در این مقیاس از افراد پرسیده شد که استاد در یک مقیاس 8 نمرهای از «فوق العاده» تا «تنفر شدید» چه نمرهای میگیرد؟
جالب است که اغلب افراد دسته دوم، نمرات پایینی به استاد داده بودند و گروه اول نمراتی بسیار بالا. حتی در مورد لهجه او!
این پدیده، اثر هالهای نام دارد. دانشجویان تحت تأثیر قضاوت اولیه، به لهجه و ظاهر استاد که در هر دو ویدئو یکسان بود، نمراتی متفاوت دادند.
آزمایش روانشناسی بیست و دوم: آزمایش «مارشملو»
آزمایش کننده: والتر میشل
هدف: آیا تأخیر در چشیدن طعم لذت، با میزان موفقیت در آینده رابطه دارد؟
سال آزمایش: 1972 در دانشگاه استنفورد
در سال 1972 آقای والتر میشل میخواست صحت این موضوع را بررسی کند که آیا «لذت تاخیری یا خشنودی تاخیری» میتواند با میزان احتمال موفقیت رابطه داشته باشد یا خیر.
او کودکان چهار تا شش ساله را در اتاقی قرار داد که در آن اتاق یک عدد کلوچه یا ژله (مارشمالو) روی میز مقابل آنها قرار گرفته بود. آقای میشل قبل از ترک اتاق و تنها گذاشتن کودک به او میگفت: «اگر 15 دقیقه بعد از ترک اتاق و بازگشت من، مارشملو همچنان روی میز باشد، علاوه بر همان مارشملو، یک مارشملو دیگر هم جایزه میگیری و میتوانی هر دو را با هم بخوری»
آقای میشل تایمی که هر کودک برای خوردن مارشملو مقاومت میکرد را مینوشت. سپس تلاش میکرد ارتباط بین آن با موفقیت کودک در بزرگسالی را مشخص کند. 600 کودک بلافاصله پس از خروج والتر میشل از اتاق، مارشملوی روی میز را خوردند و تنها یک سوم آنها لذت حاصل از خوردن آن مارشملو را تا زمان دریافت دومین مارشملو به تأخیر انداختند. در مطالعات تکمیلی، والتر میشل فهمید که کودکانی که لذت خوردن مارشملو را به زمان دیرتری موکول کرده بودند، کودکانی شایستهتر و به احتمال زیاد موفقتری خواهند بود. آنها همچنین نمرات بالاتری نسبت به همکلاسیهایشان دریافت میکردند. (البته نه لزوماً).
همچنین بررسیها نشان داد که این ویژگی به احتمال قوی در تمام طول عمر در یک فرد باقی میماند. این مطالعه اگرچه پیش پا افتاده به نظر میرسد، اما حاوی نکات عمیقی راجع به آینده کودک و میزان موفقیت اوست.
آزمایش روانشناسی بیست و سوم: آزمایش «هیولا»
آزمایش کننده: وندل جانسون
هدف: بررسی تأثیر گفتاردرمانی مثبت و منفی
سال آزمایش: 1939 دانشگاه آیووا
آیا میدانید نام این آزمایش چرا «هیولا» انتخاب شد؟ به دلیل روشهای غیراخلاقی و خطرناکی که در آن به کار رفته بود. آزمایش هیولا البته به دلیل مضامین غیراخلاقی و ترس از خراب شدن چهره جانسون در کوران جنگ جهانی تا سالها مخفی نگه داشته شده بود. به طوری که دانشگاه آیووا در سال 2001 بالاخره از انجام چنین آزمایشی عذرخواهی کرد. با این حال دادههای حاصل از این آزمایش، «بزرگترین مجموعه اطلاعات علمی» بر روی پدیده لکنت است و جانسون اولین کسی بود که درباره اهمیت افکار، نگرشها، عقاید و احساسات افراد لکنت دار صحبت کرد و نشان داد فن بیان چقدر میتواند در موفقیت یا عدم موفقیت تاثیرگذار باشد.
و اما شرح آزمایش…
در سال 1939 وندل جانسون، روانشناس دانشگاه آیووا، 22 کودک یتیم را انتخاب کرد تا تأثیر گفتاردرمانی مثبت و منفی را روی آنها تست کند.
گفتار و فن بیان، تاثیر زیادی در میزان موفقیت دارد
کودکان به دو گروه 11 نفره تقسیم شدند. به گروه اول گفتاردرمانی منفی و گروه دوم گفتاردرمانی مثبت آموزش داده شد. گروه اول به خاطر گفتارشان مورد تحسین و تشویق قرار گرفتند و گروه دوم به دلیل گفتار و فن بیانشان مورد تمسخر و تحقیر قرار گرفتند.
درنتیجه این آزمایش، برخی از کودکانی که گفتار درمانی منفی دریافت کرده بودند تحت تأثیرات روانی آن شکنجهها و تحقیرها، درد و رنج بسیاری را حتی تا آخر عمرشان متحمل شدند. آنها تمام عمر خود از مشکلات گفتاری همیشگی رنج بردند تا به این ترتیب اهمیت بازخورد مثبت و تشویق در آموزش اثبات شود.
آزمایش روانشناسی بیست و چهارم: آزمایش «نوازنده ویولون»
آزمایش کننده: روزنامه واشنگتن پست
هدف: آیا افراد باهوش میدانند در اطرافشان چه میگذرد؟
سال آزمایش: 2007 در ایستگاه مترو و روزنامه واشنگتن پست
تنها آزمایشی که در قرن بیست و یکم در لیست ما وجود دارد، همین آزمایش است. در سال 2007 روزنامه واشنگتن پست دست به ابتکاری جالب زد. جاشوا بل، نوازنده سرشناس بین المللی ویولن، در یک ایستگاه مترو مشغول نواختن ویولون شد. پژوهشگران میخواستند ببیند مردمی که حاضرند 100 تا 200 دلار برای رفتن به کنسرت او بپردازند، آیا متوجه این قضیه میشوند که ویولونیست چه کسی است؟ آیا برای گوش دادن به او توقف میکنند؟
ویولون جاشوا بل 3 و نیم میلیون دلار ارزش داشت.
از 1907 نفری که از مقابل او گذشتند، تنها 6 نفر برای شنیدن صدای جادویی ویولون نواختن او صبر کردند و فقط و فقط یک نفر او را شناسایی کرد. قطعهای که جاشوا نواخت، همان قطعهای بود که شب قبل در کنسرت باشکوهش نواخته بود و از هر نفر صد دلار بابتش گرفته بود؛ اما در طی این همه مدت در ایستگاه مترو، او تنها 32 دلار پول درآورد که 20 دلار از آن مربوط به فردی بود که وی را شناخته بود.
سؤال این است: «آیا ما زیبایی را درک میکنیم؟ یا فقط تحت تأثیر موج به یک سلبریتی میپیوندیم؟ آیا توقف میکنیم تا از هنر قدردانی کنیم؟ آیا ما این استعداد و شهرت را در یک بافت غیر منتظره تشخیص میدهیم؟»
آزمایش روانشناسی بیست و پنجم: آزمایش «پله های موزیکال»
آزمایش کننده: فولکس واگن
هدف: جذابیت چه تاثیری بر رفتار مردم دارد؟
یک تئوری جذاب و سرگرم کننده و طرح از فولکس واگن با هدف اثبات این فرضیه کار خود را شروع کرد: «جذابیت بخشیدن به فعالیتها و کارهای یکنواخت و گوناگونی که افراد انجام میدهند و سرگرمکننده کردن این کارها میتواند رفتار افراد را در جهت بهتر شدن تغییر دهد».
در یکی از این آزمایشها، آزمایش کنندگان پلههای موزیکال پیانویی را در راه پلههای یک ایستگاه مترو در شهر استکهلم در کشور سوئد قرار دادند تا ببینند چه درصدی از مردم خواستار انتخاب گزینه سالم تر هستند و به جای استفاده از پله برقی از پلههای موزیکال و معمولی استفاده میکنند.
در آن روز تعداد افرادی که از پلههای معمولی و غیربرقی استفاده کردند 66 درصد بیشتر از سایر روزها بود و این نشان میدهد که جذابیت و سرگرمی بهترین روش برای تشویق مردم به تغییر شیوههای زندگی آنها است.
۱۳ دیدگاه دربارهٔ «آزمایش های روانشناسی! 25 آزمایش روانشناسی مشهور»
بسیار عالی بود ممنون از شما
دوست عزیز بیشتر ازیکی
ممنونیم که نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتید و همراهمون هستید.
آزمایشات پیتر وسون هم جالبند
زیبا بود
چقدر خوب که تو این روزای شلوغ اخر سال، شما دغدغه آموزش دارید.
موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.
ممنون که این آزمایش ها رو یکجا برامون جمع آوری کردید.
تبریک به شما که دغدغه یادگیری دارید؛ خوشحالیم بابت همراهیتون.
موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.
دمت گرم
خوشحالیم که بیشتر ازیکی هستید؛ موفق باشید.
چقدر جالب بود
همراه عزیز
خوشحالیم که به دنبال رشد فردی هستید؛ موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.
چقدر مقاله عالی و کاملی بود لذت بردم
ممنون که همراهمون هستید و دغدغه آموزش و یادگیری دارید؛ همراهیتون باعث افتخارمون هست…
موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.