تفکر سیستمی آنقدر بحث مهمی است که با یادگیری این مهارت به احتمال زیاد زندگی ما به دو بخش «قبل از یادگیری تفکر سیستمی» و «بعد از یادگیری تفکر سیستمی» تقسیم می شود.
تفکر سیستمی یکی از کلیدی ترین مباحثی است که هم در سطح یک جامعه به عنوان یک سیستم بزرگ و هم در سطح یک خانواده به عنوان یک سیستم کوچک می تواند تاثیرگذاری عمیقی داشته باشد.
نبود تفکر سیستمی از بزرگترین ضعف هایی است که در فرهنگ کشورهای کمتر توسعه یافته می توانیم ببینیم…
در این مقاله می خواهیم نقش تفکر سیستمی را در بهبود و توسعه فردی بررسی کنیم. در حقیقت به جنبه های جامعه شناسانه آن کمتر می پردازیم و نقش آن را در بهبود فردی و بهتر شدن زندگی خودمان و اطرافیانمان بررسی می کنیم.
فقط یادمان باشد، تفکر سیستمی موضوع پیچیده و مهمی است و نیاز به بحثها و درسها و مقالات متعددی دارد. با خواندن این مقاله نباید گمان کنیم که تفکر سیستمی را یاد گرفتهایم. این مقاله را میتوانید به عنوان تلنگری در نظر بگیرید که به شما یادآوری میکند تفکر سیستمی چقدر مهم و حیاتی است و برای یاد گرفتنش باید وقت کافی بگذارید و آن را به یک اولویت مهم تبدیل کنید.
تفکر سیستمی چیست؟
تفکر سیستمی نیز یک ابزار تشخیصی است. همانطور که در زمینه پزشکی، درمان مؤثر نیازمند یک تشخیص کامل است. در حقیقت تفکر سیستمی یک رویکرد منظم برای بررسی مشکلات بهطور کامل و دقیق قبل از عمل کردن است. این به ما اجازه میدهد تا قبل از اینکه به نتیجهگیری برسیم، سؤالات بهتری بپرسیم و تمام تبعاتی که رفتار ما به دنبال دارد را پیش چشم خودمان ببینیم.
تفکر و نظم سیستمی، نه یک ابزار یا روش بلکه یک فلسفه زیربنایی است.
چرا باید تفکر سیستمی داشته باشیم؟
تفکر سیستمی دامنه انتخابهای موجود برای حل مسئله را با توسعه و بهبود تفکر و کمک به ما برای حل مشکلات به روشهای جدید و متفاوت گسترش میدهد. درعینحال، اصول تفکر سیستمی ما را آگاه میکند که هر راهحلی که انتخاب میکنیم، چه تأثیری بر بخشهای دیگر سیستم میگذارد. با پیشبینی تأثیر هر رفتار و تصمیم، میتوانیم تبعات منفی آن را به حداقل ممکن برسانیم.
بنابراین تفکر سیستمی به ما این امکان را میدهد که انتخابهای آگاهانه انجام دهیم.
وقتی با نگرش سیستمی آشنا شویم، عمق، پختگی و دقت حرفها و رفتارهای ما بیشتر میشود و به جای کوته نگری و «تا نوک دماغ خود را دیدن»، افقهای بلندمدت و حتی چندین ساله را مینگریم و نه تنها برای خود که برای نسلهای بعد از خود هم میراثی ماندگار بر جای میگذاریم.
تفکر سیستمی به ما این امکان را میدهد که انتخابهای آگاهانه انجام دهیم…
فردی که نحوه تفکر خود را بر نگرش سیستمی استوار میکند، نه تنها تا حدود زیادی از یک بعدی بودن و سطحی فکر کردن در امان است، بلکه از تعصب ناآگاهانه و یکسونگری در امنیت است و میکوشد به شناخت کاملتری از موضوعات و سیستمهای محیطی خود دست یابد و در نتیجه میتواند در موقعیت شناختهشدهتری وظایف خودش را انجام دهد.
برخی از مزایای دیگر تفکر سیستمی در «بهبود فردی»
مزایای تفکر سیستمی آنقدر زیاد است که میتوانیم برای حل هر مشکلی از آن استفاده کنیم.
چند مثال:
ما در نقش والدین یک کودک، می توانیم برای تربیت آنها از تفکر سیستمی بهره ببریم. مییتوانیم آنها را آماده کنیم تا همینطور که قد می کشند و رشد می کنند، درک دنیای پیچیده کنونی برایشان راحت تر شود، برای زیباتر کردن دنیا از آن استفاده کنند، به قوانین و مقررات پایبند باشند و برای حل مسائل گوناگونی که در طول زندگی برایشان پیش می آید، آماده و مجهز باشند.
ما در نقش یک مدیر، با یادگیری تفکر سیستماتیک، می توانیم احتمال گرفتن تصمیم های بد را کاهش دهیم، در سیاست گذاری های سازمانمان افق های بلند مدت را نگاه کنیم، خطاهای تصمیم گیری را کم کنیم و در نهایت «گامی» برای رشد سیستم جامعه مان باشیم.
ما در نقش یک کارمند یا زیردست، با یادگیری تفکر سیستمی می توانیم چالش های مجموعه مان را بهتر متوجه شویم، مسائل و خواسته هایمان را به شکلی شفاف تر و واضح تر به گوش مدیران بالادستی برسانیم و در نهایت فرد مفید تری برای مجموعه ای که در آن کار می کنیم باشیم.
به عنوان یک شهروند، از رفتارهای نادرست در جامعه خودداری کنیم، به قوانین احترام بگذاریم، به حقوق سایر شهروندان دست اندازی نکنیم، تحلیل های سطحی نگرانه و کوتاه مدت نداشته باشیم، نگاهی عمیق تر به دنیای اطرافمان کنیم و «سیستم را برتر از خودمان بدانیم.»
و…
از مشهورترین و جالب ترین آزمایش های روانشناسی خبر دارید؟ مقاله زیر را از دست ندهید: |
چه زمانی باید از تفکر سیستمی استفاده کنیم؟
اگر فلسفه تفکر سیستمی را ریشهای یاد بگیریم، در تمام بخشهای زندگی از آن استفاده میکنیم و میبینیم که چطور زندگی ما یک نظم خیرهکننده به خود میگیرد و هر تصمیم ما (حتی پوشیدن لباس برای یک مهمانی) میتواند اثرات مثبتی بر جای بگذارد.
اما نیاز به تفکر سیستمی در جاهای زیر نمود بیشتری پیدا می کند:
- برای موضوعی که اهمیت فراوانی دارد.
- مشکل مزمن و همیشگی و تکرار شونده است، نه فقط برای یک بازه زمانی یا یک بار.
- مشکل آشنا است و سابقه شناختهشدهای دارد.
- مردم برای حل این مشکل تلاش های متعدد و ناموفقی کردهاند.
چرا بسیاری از ما تفکر سیستمی نداریم؟
برخی موانع باعث میشود نتوانیم تفکر سیستمی داشته باشیم. تفکر سیستمی تفکری کلنگر است درحالیکه تکیه صرف بر جزءنگری، امکان فهم الگوهای حاکم بر پدیده و سیستم را از بین میبرد.
تمرکز بر روی وقایع (بهخصوص وقایع ناگهانی)، باعث میشود انسان الگوی تغییرات درازمدت را که در پشت وقایع نهفته است درک نکند. ازاینرو، منفی نگری و سرزنش شرایط محیطی تشدید میشود و انسان خیال میکند چیزی در بیرون از سیستم سبب بروز مشکلات است، درحالیکه تمام اسباب و علل مسائل در درون سیستم نهفته است.
دام دیگر در این زمینه، تفکر دوگانه است که در آن، انسان با نوعی تحلیل سطحی، به نگرش «صفر و یک» گرفتار میشود. این نگرش بر اساس پیشفرضها و تصورات قبلی است که ذهن را در قالبهای بسته نگه میدارد. این شرایط مستعد آن است که ذهن انسان به مسیر اشتباه رهنمون شود و به علائم، بیش از علل و یا به جای آن، توجه کند و به همبستگی ظاهری متغیرها استناد کند، درحالیکه بین آنها هیچگونه ارتباط علت و معلولی وجود ندارد.
تفکر سیستمی، در قالب کلیت و تمامیت سیستم دیده میشود و بهاین ترتیب از سطح به عمق و از جزء به کل گذر میشود.
چند مثال برای تفکر سیستمی در عمل
همانطور که گفتیم، تفکر سیستمی یعنی ما خودمان را از «میانگین سیستم» برتر ندانیم.
تفکر سیستمی در طیف وسیعی از فعالیتهای روزانه ما کاربرد دارد.
- در موقع رانندگی، وقتی خط عوض میکنیم، تفکر سیستمی نداریم. چون نمیدانیم تنها با یک تغییر لاین، چقدر ترافیک درست میکنیم، چقدر احتمال تصادف را بالا میبریم و چقدر حقوق دیگران را زیر پا میگذاریم، این یعنی ما خودمان را از میانگین سیستم (کل ترافیک در آن محدوده) برتر میپنداریم.
- وقتی زباله روی زمین میاندازیم، یعنی ما این حق را برای خودمان قائل شدهایم که برتر از سیستم جامعه هستیم و اجازه داریم هرجا دلمان خواست، آشغال بریزیم. حقوق دیگر شهروندان را رعایت نکردهایم و چندین نفر دیگر را هم به زحمت انداخته و برای جامعه هزینه اضافی درست کردهایم. حتی فکر کردن به اینکه «مگه یه آشغال انداختن چیه که اینجوری خودم رو سرزنش کنم؟» هم میتواند مصداق بارزی بر این باشد که تفکر سیستمی نداریم.
- وقتی در یک صف به دور از چشم بقیه جلو بزنیم و دوست داشته باشیم کارمان زودتر از بقیه راه بیفتد، یعنی تفکر سیستمی نداریم و بلندمدت فکر نمیکنیم. به این فکر نمیکنیم که دیگران نیز دقیقاً به اندازه ما وقت دارند، به اندازه ما زمانشان ارزشمند است، به اندازه ما دلشان میخواهد کارشان راه بیفتد و آنها هم همانقدر از سیستم باید استفاده کنند که ما استفاده میکنیم.
- وقتی تعصبات بیجا روی چیزهایی داریم که خودمان باعث به وجود آوردنش نشدهایم و چیزهایی از دیگران را مسخره میکنیم که خودشان در به وجود آوردنش نقشی ندارند، یعنی تفکر سیستمی نداریم.
- به نژادمان یا شهری که در آن به دنیا آوردهایم میبالیم و نژاد دیگری را مسخره میکنیم. این یعنی ما کلنگر نیستیم و حقوق دیگران را با نژاد یا وضع مالی خانواده و یا شرایط اجتماعیشان میسنجیم.
- وقتی از تمام منابع استفاده میکنیم و چیزی برای نسلهای بعد باقی نمیگذاریم، یعنی تفکر سیستمی نداریم. چون نسلهای بعد هم دقیقاً به اندازه ما حق حیات و استفاده از منابع را دارند؛ اما بسیاری از ما وقتی در مصرف چیزی اسراف میکنیم، حتی به این فکر هم نمیکنیم که فرزندان ما و نوادگان ما هم سهمی از این منابع دارند…
- وقتی برای راه افتادن کارمان رشوه پرداخت میکنیم و نمیدانیم بهصورت کلی تقلب میتواند چه عواقبی برای جامعهمان داشته باشد و چه تأثیر منفیای در سلامت روانی جامعه بگذارد، یعنی تفکر سیستمی نداریم. فردی که تفکر سیستمی داشته باشد، حتی باوجوداینکه کارش راه نیفتد به خاطر دید بلندمدتی که دارد، هرگز این کار را نمیکند…
- و بسیاری از مثالهای متعدد دیگر که خودمان باید آن را کشف کنیم…
چطور از تفکر سیستمی در زندگی بیشتر استفاده کنیم؟
همانطور که گفتیم، تفکر سیستمی یک فلسفه است که بر منافع کل سیستم تمرکز دارد، نه منافع بخشهای جزئی سیستم. این نکته مهمی است زیرا در اغلب موارد، بخشهای یک سیستم همگی به هم مرتبط هستند. اگر آنها را به قطعات جداگانه تقسیم کنید، کل سیستم دچار مشکل میشود.
بهعنوانمثال، اگر شما تمام بخشهای بدن یک فرد را از هم جدا کنید، نمیتوانید آنها را کنار هم بگذارید. آن شخص مرده است. تمام اجزای بدن در کنار هم و با کارکرد صحیح میتواند یک بدن زنده و سالم را تشکیل بدهد.
وقتی میتوانیم در زندگی از تفکر سیستمی بهره ببریم که همیشه به کل سیستمها نگاه کنیم و جزئیات را در اولویتهای بعدی قرار دهیم:
1- به بدن خودمان به عنوان یک سیستم فوقالعاده پیچیده و هماهنگ نگاه کنیم. بدانیم که وقتی سیگار میکشیم، نه فقط عضوی از اعضا، بلکه کل سیستم را در دراز مدت دچار مشکل خواهیم کرد؛ یعنی تمام اجزای سیستم باید سالم مانند تا زندگی سالمی داشته باشیم.
2- در خانواده به حقوق کل سیستم احترام بگذاریم. بدانیم که هرکاری در راستای منافع خودمان انجام میدهیم، آیا باعث ارتقای منافع سیستم هم میشود یا نه. اگر به منافع کلی سیستم آسیب میزند، نباید آن را انجام دهیم. در واقع در هر سیستم، منافع کلی اولویت دارد بر منافع فردی و جزئی.
3- به کارمندان یک شرکت به عنوان بخشی از یک کل یکپارچه نگاه کنیم. برای مثال فرض کنید در یک بیمارستان مدیر هستید. اگر هدف شما داشتن یک بیمارستان خوب است، هرگز کار یک سرایدار را کماهمیتتر از یک پزشک نمیدانید. هردوی اینها اجزای مهمی از سیستم هستند. وقتی یک سرایدار از شما درخواستی دارد، باید به همان اندازه که به درخواست پزشک اهمیت میدهید، به او هم اهمیت بدهید.
پس:
وقتی میخواهید هر رفتاری انجام دهید این سؤال را از خودتان بپرسید:
- آیا رفتار من در راستای اهداف و منافع سیستم است یا خیر.
- آیا انجام این کار یا این رفتار باعث ضرر یا ضایع شدن حق سایر اعضا میشود یا نه.
- آیا انجام این کار (حتی با وجود خوب به نظر رسیدن) در کار سایر اعضای سیستم اختلال ایجاد میکند یا خیر.
- و آیا قبل از انجام یک کار، به اندازه کافی فکر کردهایم یا خیر…
۲ دیدگاه دربارهٔ «تفکر سیستمی چیست؟ چگونه راهبردی فکر کنیم؟»
ممنون از اطلاعات بسیار خوبی که در اختیار گذاشتید. لطفا منبع مقاله هم ذکر بفرمایید
سلام همراه عزیز
خوشحالیم که به فکر رشد فردی خود هستید؛ مرسی که نظرتون رو با ما به اشتراک می گذارید.
ممنونیم بابت همراهیتون؛ بیشتر ازیک نفر